اولین باری که برای مصاحبه کاری به شرکتی مراجعه کردم آشنایی زحمت معرفی منو کشید. خلاصه پس از ساعتی علافی، مدیر عامل شرکت منو خواست به اتاقش. همون دوست آشنامون و بچه محله سابق من.
گفت: خب از خودت بگو.
من گفتم: مکانیک خوندم. جامدات.
- خب چی بلدی؟
- نمی دونم. شما بپرسین.
- با اشتال کار کردی؟
- :(
- می دونی NDT چیه؟
- :(
- تکنیکال داکیومنتیشن چی؟ آشنایی داری؟
- :(
یه نیم ساعت بعد من با لب و لوچه آویزون اومدم بیرون.
رفتم سر خیابون. با خودم گفتم: «یارو با خودش چه فکری کرده. من تازه فارغ التحصیل شدم. آخه این چیزا رو از کجا بدونم! اصلن خودش گفت مربوط به تیرآهن و جوشکاریه! من که مکانیکم چه ربطی به من داره؟»
سالها گذشت و من زیر دست خیلی ها کار کردم. تو شاخه های متفاوت صنعت در جاهای مختلف.
تا اینکه سه چهار سال پیش تو شرکتی بودم که بنا به اقتضای موقعیتم می باید هم با نفرات متقاضی کار مصاحبه می کردم و هم واسه کار آموزی دانشجو ها به من معرفی می شدند.
اوایل وقتی از مهندسای تازه فارغ التحصیل سوالات مصاحبه می پرسیدم خیلی خاطره اولین مصاحبهام واسم زنده می شد.
احتیاط می کردم که اول مهندسی رو واسش توضیح بدم. گستردگی مهندسی مکانیک رو و اینکه من چی می خوام. واقعن اون چیزایی که می پرسیدم ربطی به درس خونده شون نداشت. بیشتر ذوق و مهندسی مورد نظر خودم بود.
با خودم فکر می کنم گرچه برخورد اون دوست آشنام مسیر کاریمو عوض کرد ولی به شخصه ناخودآگاه چیزهای با ارزشی بهم یاد داد.
هیچوقت سعی نمی کنم مثل اون باشم. گرچه ایشون تو کار فنی بسیار موفقند اما خبر دارم غیر از برادرزاده اش هیچکسی بیش از یکی – دو سال پیشش دووم نمیاره.
بارها آرزو کردم که ایکاش اول شغلم رو مشخص می کردم بعد درسشو می خوندم که حالا با خودم نگم درسهای دانشگاه بدردم نخورده.
البته من اگه یه بار دیگه بخوام تحصیلات عالیه داشته باشم باز هم مکانیک می خونم مطمئنن!
پایان اپیزود اول.
قصه از اینجا دنبال می شه که مدرسه های غیر انتفاعی تبدیل به دانشگاه شدن و هنرستانهای فنی و حرفه ای مهندس دادن بیرون و کار تا جایی پیش رفت که پیام نور هم رشته فنی دایر کرد.
تمرکز از کارشناسی به سمت کارشناسی ارشد رفت و ملت جویای کار رفتن دنبال فوق لیسانس.
تا قبل از اون همه دنبال فوق مدیریت و MBA و EMBA و صنایع بودن (یکیش خود من).
موجهای کاذب برای بازار اشباع شده از نیروی کار.
اما اتفاقات بدتری در پیش بود:
یک روی سکه این بود: بخش اعظمی از این فارغ التحصیلان جدید از حداقلهایی که باید دور بوده اند.
یعنی کسان بسیاری از این جمع - نه تنها مانند من در دوران پس از تحصیل سواد تجربی نداشته اند - بدلایل ضعف بنیه علمی و ... حتی توان تجزیه و تحلیل مسایل و فن آموزی را ندارند.
اما روی دیگر این فاجعه: نیروی جوان جویای کار گُر و گُر به سمت شرکتها هجوم آوردن. لیسانس و فوق لیسانس. ماشالله همه هم مهندس!
برای تحصیل از جیب خرج کرده بودن حالا به هر قیمتی حاضر به اشتغال. حتی با دستمزد بسیار پایین و حاشیه امنیت کاری ناامن.
ناگهان احساس شد هر لحظه ممکنه از طرف مدیرانی که بدنبال کاهش هزینه ها هستند برای مهندسین، جایگزینهایی کم تجربه با حقوق های افسانهای پیدا شود.
این شد که رقابت بر سر مینوس دریافتی شروع شد.
کارفرمایان هم از دامپینگ منفی استفاده کردند. البته سو استفاده.
پایان اپیزود دوم.
وزارت بهداشت و درمان سالهاست عنان تحصیلات عالیه و تکمیلی رشته های پزشکی رو در اختیار داره و با توجه به کمبود پزشک در مملکت هنوز افسار پذیرش دانشجو رو کاملا رها نکرده. چرا که هم طبابت کار حساسیه و هم سود جامعه پزشکی این رو می طلبه که مثل خرمهره تعدادشون زیاد نشه.
اما آموزش عالی برای پر کردن جیب بدون تهش رشته های گل و بلبل دار از قبیل حقوق و مهندسی رو به گند کشیده. رشته های مهندسی هم پرطرفدارن هم بخاطر واحدهای عملی پردرآمد.
در سوی دیگر در حالی که نظام پزشکی برای افزایش حق ویزیت پزشکان تلاش می کنه، ما جماعت مهندسین با تخریب و خالی کردن زیر پای همدیگر که پیش از این اشاره شد اختلاف درآمدمون رو با اقشار دیگر جامعه روزافزون می کنیم.
خطای یک پزشک ممکنه یه نفر رو به کشتن بده اما خطای یک مهندس ممکنه دها، صدها و یا ملیونها نفر رو بترکونه.
پایان اپیزود سوم